شما اینجا هستید: صفحه اصلی طبقه بندی نشدهسه طبقه پارکینگ در اختیار کارآفرینان

سه طبقه پارکینگ در اختیار کارآفرینان

سه طبقه پارکینگ در اختیار کارآفرینان

نویسنده :ثمین نبی پور

منبع:خانه کارآفرینان ایران ( www.karafariny.com)

بازارهای شهر که نشان از جریان داشتن حیات در جوامعند، بخش جدایی ناپذیر زندگی هر روز مردمان شده اند. چه آن ها که زندگی شان به بازار بستگی دارد و چه آن ها که برای تهیه آنچه می خواهند هرازچندگاهی سراغ بازارها می روند، می دانند بازارها سهم بسیاری در تداوم گردش چرخ اقتصاد دارند. در بعضی از شهرهای ایران، مانند بسیاری از مناطق شمالی، بازارهای روز، مثل شنبه بازار و دوشنبه بازار برپا می شود و در روزهای دیگر هفته خبری از دست فروشان نیست. این بازارها تقریبا تخصصی شده اند.

یعنی مثلا اگر شنبه ها روز فروش ماهی است، روزهای دیگر جز در مغازه ها، ماهی، آن هم ماهی تازه پیدا نمی شود. تهران هم از این قاعده مستثنی نیست. جمعه بازار به خاطر تعطیل بودن جمعه و فراغت مردم و راحتی در رفت و آمد، در شهرهای بزرگ، مانند کلان شهر تهران، طرفداران بسیار دارد. البته شاید به خاطر زندگی سخت و صنعتی پایتخت، بازارهای روز، بیشتر جنبه تفریحی یا شغل دوم پیدا کرده باشند. جمعه بازار پارکینگ پروانه، نمونه ای از این بازارروزها است که دیگر دارد به فهرست جاذبه های توریستی تهران افزوده می شود.

 

این جمعه بازار که در روزهای معمول هفته، پذیرای اتومبیل هاست، جمعه ها میزبان صدها فروشنده و هزاران خریداری است که از صبح علی الطلوع تا ۵ عصر به مقاصد متفاوتی به این محل می آیند. پارکینگ در خیابان جمهوری اسلامی، کمی پس از تقاطع چهارراه استانبول و در طرف راست خیابان واقع شده است. کمی جلوتر خیابان لاله زارنوست که جمعه به پارکینگ این بازار تبدیل می شود و اگر صبح کمی دیر بجنبی، پیدا کردن جای پارک مناسب، سخت می شود. از در ورودی پارکینگ، جنب و جوش و هیاهو به استقبال خریداران می آید. شغل های عجیب، پشت سر هم جلب توجه می کنند. گروه های مختلف مردم، که شاید در روزهای معمول، هرگز کنار هم قرار نگیرند، مثل پارچه چهل تکه ای می شوند که چهل نفر مختلف مسئول دوختن آن بوده اند. تمام این تفاوت ها، البته، چشم نواز و اطمینان بخش است؛ اطمینان از اینکه هنوز مردم به گذشته هایشان فکر می کنند.

 

جمعه بازار در سه طبقه پارکینگ پروانه برپاست و جالب اینکه هر طبقه هم اجناس خاصی دارد. طبقه اول یا همان ورودی پارکینگ، مخصوص آن هایی است که با هدف خاصی به آنجا آمده اند؛ لاله های قدیمی، دیگ های مسی، انواع تسبیح، گل میخ های فلزی زنگ زده، ظروف عتیقه ایرانی و خارجی، ظرف های بلوری که پیداست از ست افتاده اند، کتاب های قدیمی، دوربین های آنالوگ کار کرده، رادیو و گرامافون. این مجموعه طوری کنار هم جمع شده که هر کس، با هر گذشته و از هر قشری از جامعه، گوشه ای از خاطراتش را در میان این توده اجناس به ظاهر بی قواره پیدا می کند. از روبه روی بساط هر فروشنده که می گذری، تقریبا امکان ندارد صدای حسرت آمیز خریداران را نشنوی که به یاد گذشته شان افتاده اند و از اینکه خاطره هایشان را با قیمت گران به آن ها پیشنهاد می کنند، افسوس نخورند.

 

از بلندگوی پارکینگ مدام شنیده می شود که غرفه داران برای تهیه قبض به دفتر پارکینگ مراجعه کنند. بالای هر غرفه، (البته منظور از غرفه همان بساطی است که روی زمین پهن می شود)، یک شماره است که هویت آن غرفه محسوب می شود. بر گردن هر غرفه دار هم یک کارت شناسایی آویخته شده است که البته نشانه خوبی است؛ یعنی این فروشنده ها سر و سامان یافته اند و سازمانی هست که مدیریت آن ها را بر عهده داشته باشد. اجاره هر غرفه باید هفتگی پرداخت شود. مدیریت جمعه بازار، به خاطر افزایش درخواست اجاره جا در پارکینگ، همین اواخر طبقه سوم را هم به مجموعه اضافه کرده است. متقاضیان باید در فهرست انتظار قرار بگیرند. جالب است که نه غرفه داران و نه مدیران پارکینگ قیمت حقیقی اجاره را نمی گویند. ما هم بیشتر اصرار نمی کنیم و راهمان را می رویم. عکاسی و فیلم برداری بدون کسب اجازه کتبی از مدیران، ممکن نیست. یعنی حتما باید مجوز داشت. با تعجب می پرسند: «چه می نویسی؟» برای راحتی خیالشان می گوییم: «یادداشت».

 

طیف متنوع اجناس ارائه شده در بازار، حقیقتا باورنکردنی است؛ در گوشه ای از طبقه اول، دست نوشته های قدیمی، عکس های خانوادگی سیاه و سفید و دود گرفته و دم و دستگاه فال گیری و رمالی، توجه خیلی ها را جلب کرده است. فروشنده می گوید کافی است عکس قدیمی زرد شده باشد و روی یک تکه مقوای کهنه، در یک قاب رنگ و رو رفته گذاشته شده باشد، خیلی زود فروخته می شود. از دیگر نکات جالب در مورد این پارکینگ شغل های حاشیه ای است که در کنار فروشندگی ایجاد شده است؛ در هر طبقه یک آمبولانس و ۲ متصدی دیده می شود. آب فروش و گاری دار و متصدی پیچ کردن گم شده ها و ماموران پلیس محسوس و نامحسوس و البته دست فروش های بی جا و مکان. نکته جالب در مورد این دستفروش ها این است که بدون پرداخت اجاره غرفه، چند قلم از اجناسشان را در راهروهایی که به طبقات منتهی می شود، در دست می گیرند و بدون حتی یک کلمه تبلیغ، راه می افتند و قیمت اجناسشان هم از غرفه دارها ارزان تر است. یکی دیگر از شغل های جانبی این پارکینگ، بازاریابی است. انگار فروشنده ها اینجا هم از دست بازاریابان در امان نیستند.

 

 

 

● بازاریاب ها در جمعه بازار

 

از آنجا که اجاره غرفه در پارکینگ پروانه سخت شده است، خیلی از کاسبان معمولی و بازاریابان مایلند به نحوی، اجناسشان را در معرض دید خریداران بگذارند، به همین دلیل، بازاریاب ها را روانه این جمعه بازار می کنند تا با غرفه دارها سر یک قیمت به تفاهم برسند و با هم همکار شوند.

 

عتیقه فروش تلفنی هم از آن موارد خاص بود که در بازار دیدیم. خانمی با تلفن همراهش سراغ فروشنده ها می رفت و بعد از آنکه مشخصات قلم مورد نظرش را می داد، قیمت را می پرسید و بعد به خریدارش که حتی زحمت سر زدن به بازار را به خودش نداده بود، زنگ می زد و اطلاعات می داد. یک هنرمند هم در راهروهای طبقاتی نشسته بود و تار می زد. کارت ویزیتش را به مردم می داد تا اگر می خواستند معلم خصوصی موسیقی شان شود.

 

در طبقه دوم، اجناس کمی تخصصی تر می شوند؛ بساط ها میهمانان هفتگی خودشان را دارند و مشتری ها اغلب با هدف خاصی به آنجا می آیند. یک کاشی فروش، با وسواس خاصی، اقلامش را می چید تا از لطمه های ناخواسته رهگذران بی توجه در امان بمانند و تذکر هم می داد که کسی بی توجهی نکند و پایش به این کاشی ها نخورد. بعضی از کاشی ها واقعا قدیمی اند و تاریخی و از مکان خاصی مثل خانه ها و مدرسه های چند صد ساله کنده شده اند. اما بعضی دیگر، آن قدرها هم قدمت ندارند، فقط ظاهرشان غلط انداز است؛ گوشه ها شکسته و رنگ ها از لعاب افتاده اند. خرید کاشی از جمعه بازار کمی تخصصی است.

 

 

 

● غرفه ای مخصوص اجناسی آلمانی

 

هر غرفه، بو و رنگ و حال و هوای خودش را دارد که همگی خوشایند است. غرفه دارها، با فروشنده های معمولی که در خیابان های شهر مغازه دارند، فرق می کنند. از قیافه و رفتارشان پیداست با توجه به دل بستگی های تخصصی شان است که اجناس بساطشان را انتخاب می کنند. مثلا کسی که لوازم کوهنوردی می فروشد، خودش عاشق این ورزش است و اگر کمی علاقه نشان بدهی، حتی حاضر است خاطرات سال های دورش را هم تعریف کند. بعضی دیگر از غرفه داران هم در خیابان مولوی و میرداماد و… مغازه دارند و به خاطر دل خودشان است که به جمعه بازار می آیند. یکی دیگر از صحنه های باورنکردنی جمعه بازار، دیدن یک آقای آلمانی و مترجمش بود که غرفه داشت و اجناسش را روی زمین پهن کرده بود و می فروخت. مردم بسیاری سر بساط این آقا جمع شده بودند و با تعجب به آنچه پیش رویشان قرار داشت، نگاه می کردند. این آقای آلمانی، صنایع دستی قدیمی، مجسمه، جعبه های چوبی و فلزی بی رنگ، تکه پارچه های رنگی و عروسک هایی را می فروخت که پیدا بود با خودش از آلمان آورده است. یک کلمه هم فارسی بلد نبود و یک ریال هم تخفیف نمی داد و در عوض از مزیت غریبه بودن استفاده می کرد. گردشگرهای خارجی دسته دسته جلوی بساط غرفه دارها ایستاده بودند و با زبان های عجیب، با هم حرف می زدند و خرید می کردند. اکثر غرفه داران هم در حد نیازشان انگلیسی بلد بودند و کارشان را می گذراندند.

 

هر چه ساعت به ظهر نزدیک می شد، جمعه بازار شلوغ تر می شد. دم ظهر دیگر صدای متصدی بلندگو را نمی شد تشخیص داد.

 

هر طبقه موسیقی خاص خودش را دارد؛ یک طبقه موسیقی قدیمی و اصیل ایرانی و یک طبقه صدای آهنگ «جمعه» فرهاد مهراد. بوی عود و چوب تازه و واکس در هواست و مردم رنگارنگ میان محصولات رنگارنگ گم می شوند. همه، بی توجه به طبقه اجتماعی شان جلوی بساط غرفه ها روی زمین می نشینند تا جنس مورد نظرشان را پیدا کنند. جمعه بازار هم از دست اجناس چینی در امان نیست؛ فروشنده به مشتری می گوید تخفیف ندارد، کریستال اصل چک است، مشتری می خندد و می رود؛ پشت ظرف نوشته است: ساخت چین.

 

بخش دیگری از طبقه دوم پارکینگ اختصاص به لوازم خانه دارد؛ البته نه یخچال و اجاق گاز، بلکه پریز برق و دستگیره و در خانه و قاب پنجره و آئینه و حتی پلاک قدیمی منازل. جر و بحث یکی از غرفه دارها را با کسی که برای او جنس می آورد اتفاقی شنیدیم. غرفه دار از این عصبانی بود که چرا آن یکی به جای پلاک ۵۳، پلاک ۳۵ برای او آورده بود؛ هر کسی دغدغه خودش را دارد. بعضی از فروشنده ها، حدود ساعت ۱۱ که می شود، میان راهروها و غرفه ها راه می افتند تا قیمت اجناس را بدانند و اگر ببینند کسی جنس خودشان را ارزان تر می فروشد، با او بحث می کنند که دارد بازارشان را کساد می کند.

 

فروشنده هایی که اجناس قدیمی و عتیقه دارند، برای فروش و جلب اعتماد مشتری از روش های بسیار جالبی استفاده می کنند. از این همه نوآوری حیرت می کنیم. غرفه دارها اجازه ندارند برای جلب نظر رهگذران داد و فریاد راه بیندازند، بلکه در سکوت، مسیر نگاه رهگذران را دنبال می کنند و اگر حس کنند طرف خریدار است، با او صحبت می کنند.

 

اکثر غرفه دارها، بعد از سال ها فعالیت، دیگر روان شناس شده اند و راحت می توانند مشتری واقعی را از رهگذر بی هدف تشخیص دهند و اگر من رهگذر بیش از حد جلوی بساطشان بایستم، راحت عذرم را می خواهند؛ خانم اگر خریدار نیستی، اجازه بده بقیه جلو بیایند، آقا شما بفرما جلو. علی اکبر م، بساط سنگ فروشی دارد. می گوید: «وقتی مشتری خودش سنگ های نیمه قیمتی و قیمتی را می شناسد، لذت می برم. البته جای دیگر هم مغازه دارم ولی تمام هفته را به عشق جمعه ها و جمعه بازار و آدم هایش می گذرانم».

 

 

 

● کارآفرینی مادران کودکان کار

 

در راهروی منتهی شده به طبقه دوم، غرفه انجمن فرهنگی حمایت از کودکان کار قرار دارد که روبه رویش هم یک پارچه بزرگ زده اند از نقاشی کودکان کار عضو انجمن و جای اثر دستشان و نقاشی هایشان و آرزوهایشان. در این غرفه، انواع ترشی و سبزی خردکرده و خشک شده و شیرینی فروخته می شود که مادران کودکان کار پخته اند. در واقع یکی از وظایف این انجمن، آموزش به مادران و کارآفرینی برای آن هاست تا کودکانشان بتوانند کودکی کنند و درس بخوانند. حمایت از کودکان کار، اقدام بسیار ارزنده ای است، اما یکی از صحنه های تکان دهنده ای که در جمعه بازار دیده می شود، کودکان کم سن و سال افغانی و ترکمنی اند که در غرفه ها کار می کنند یا دم در ورودی پارکینگ ساز می زنند و آواز می خوانند و فال و شال می فروشند و دائم هم باید نگران باشند که مبادا پلیسی از راه برسد و آن ها را متفرق کند.

 

شاید این بچه ها روحشان هم از وجود انجمن حمایتی که مخصوص خودشان است، خبر نداشته باشد. هر چه به ساعات پایانی کار جمعه بازار نزدیک تر می شود، جمعیت بیشتر و پیدا کردن جایی برای نشستن سخت تر می شود. مردم دیگر به کارهای حمل بار پناه می برند و با کسب اجازه از صاحبش، لحظه ای روی گاری ها خستگی در می کنند.

 

طبقه سوم، مانند بخشی از طبقه دوم، مخصوص منسوجات است. لباس و پارچه و شال و روسری، طرفداران بسیار دارند. خانم ها، از دورترین نقاط تهران برای خرید به این پارکینگ می آیند و سعی می کنند اجناسی بخرند که با آنچه در ویترین های مغازه دیده می شود، تفاوت داشته باشند. بازار فرش و گلیم و گبه و نمد هم داغ است. فرش های اصفهان و نائین و تبریز و قم، روی زمین و دیوار غرفه ها، بسیار چشم نواز است. فروشنده ها هم اغلب محلی همان جایی اند که فرش ها بافته شده اند.

 

خلاصه اینکه در پارکینگ پروانه و با مجموعه اجناس رنگارنگش، زمان ایستاده است و رهگذران و مشتری ها، به دنبال گذشته هایشان می گردند و در این میان، اگر کسی دست خالی از پارکینگ بیرون آید، باید به اراده پولادینش به خاطر مقاومت در برابر اجناس خاطره انگیز و متفاوت جمعه بازار، تبریک گفت.